@ توضیحات @

 

گاهی دلم میخواد سکوت کنم

 

نه از بی حرفی نه از اینکه کسی

 

نیست گوش کنه...........نه


من دیگه خسته تر از این حرفام


06892263040934917249.jpg

 


برچسب‌ها:

 

مـــــن

از تمام آسمـــان

 یک بــــاران را میخواهم ...

و از تمــــام زمیــــن

یک خیابان را ...


و از تمــــام تـــــو

یک دست

که قفــــل شده در دست مـــــن ...


Matlab_Baran_Ke_Mibarad.jpg

 

برچسب‌ها:
[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

 

چیه؟
چرا دلت گرفته؟
او هم آدم است.....

اگر دوستت دارم هایت را نشنیده گرفت.....
غصه نخور.....
اگر رفت.....
گریه نکن.....
یک روز چشمای یک نفر عاشقش میکند.....
یک روز معنی کم محلی را میفهمد.....
یک روز شکستن را درک میکند......
آن روز میفهمد آه هایی که کشیدی از ته قلبت بوده.....
میفهمد شکستن یک آدم تاوان سنگینی دارد....

 


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]
گمان می کــــــردم 

وقتی نباشــــــــــم

دلت می گیــــــــــرد

۱ روز

۱ ماه

۱ سال

از رفتنم می گــــــذرد

چه خیال بیهوده ایست

وقتی دلت با دیگری است 

normal_Avazak_ir-Love11124.jpg


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

هــر آدمـی کــه مـــیـرود ،
یــک روز ..
یــک جـایـی ..
بــه یـک هــوایــی ..
بـــرمیـــگـردد !
همــیشه یـک چـــیـزی ، بـــرای ِ جــامــانــدن هــست !
حتّــی ؛
.
.
یــک خـــاطـــره

 15921_347.jpg



برچسب‌ها:
[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

 کجایی؟
یه کلمه نیست...
گاهی معنی دارد...
کجایی یعنی چرا سراغم نمیگیری؟
چیکار میکنی؟
چرا نیستی؟
دلم تنگ شده لامصب!
برام مهمی...
یعنی بیادتم... یعنی نگرانتم...
و یعنی.... !


برچسب‌ها:

[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

sad

آنقدر به مردم این زمانه

بی اعتمادم

که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم

زمین را از زیر پایم بکشند

 

 


برچسب‌ها:

 

 

مــــن بــــودم و

تو

و یکــــــــــ... عالمه حرف …

و تــــــرازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !

کـــاش بـــودی و

مــی فهمیـــدی

وقتـــــــــــــ... دلتنگــــی

یکـــــــــــ آه

چقــــــدر وزن دارد…


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:عشق ,عاشقانه ,زیبایی,جدایی,تنها,داستان عاشقانه,خدا,دوست داشتن ,عاشقی, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

اینو مینویسم برای عزیزانی که در حال و هوی عشق هستن لطفا تا آخر بخوانید و نظر بذارید /ممنون

 

عشق و دوست داشتن معنای عمیقی دارد هر کسی نمتونه معنای واقعیش درک کنه و بفهمه خیلی آدم ها هستند که خود را عاشق میگیرند ولی هیچی از عشق نمیفهمند ، و با کارهاشون باعث رنجش یکی دیگه میشن و اون موقع میشه که از خدا میخوای مهرش از دلت بیرون کنه ولی هر کاری میکنی نمیشه .

تو اون رابطه عاشقانه و دوستانه خیلی دوستانی هستند که اول خودشون مشتاق به دوستی با تو نشون میدن ولی همین که بهش عادت میکنی میره با یکی دیگه و از تو خسته میشه این جور آدما اون گروهی هستند که اول گفتم و هیچی از عشق حالیشون نیست .

یه رابطه بد و جالب توی این دوستی هاست که خیلی آدم رنج میده اون اینکه تو یکی رو دوست داری که اون یکی دیگه رو و اون یک دیگه رو همین طور پیش میره و همین جاست که تنها میشی و معنی بی وفایی میفهمی .

چند نکته :

توی عشق و دوست داشتن چیزی به نام خجالت وجود نداره و باید با کسی که دوستش داری رو راست باشی.

توی عشق و دوست داشتن نباید دوستی یک طرفه باشه باید حتما دو طرفه باشه (هم تو اون دوست داشته باشه و هم اون تورو .)

توی عشق و دوست داشتن نباید هرگز جا بزنی و نا امید بشی

و....

و در آخر ای کسانی که معشوقه ی رویاهای کسی هستید هیچ وقت خودتان و او را بلا تکلیف نگذارید و باهاش رو راست باشید و او را ناامید از زندگی نکنید ، یک روزی میرسد که یکی با شما چنین رفتاری کند.

و خلاصه عشق چیزیه که هرچی بگی کمه.................................

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:عشق ,عاشقانه ,زیبایی,جدایی,تنها,داستان عاشقانه,خدا,دوست داشتن ,عاشقی, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]


آنچه می خواهیم نیستیم و آنچه هستیم نمی خواهیم!

آنچه دوست داریم نداریم و آنچه داریم دوست نداریم!

و عجیب است هنوز امیدوار به فردایی روشن هستیم،ساعت ها را بگذارید بخوابند ....

بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست!!!

 


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

کنارت هستند، تا کی؟ تا وقتی به تو احتیاج دارند...

از پیشت می روند یک روز، کدام روز؟ وقتی کسی جایت آمد...

دوستت دارند، تا چه موقع؟ تا موقعی که کسی دیگر را برای دوست داشتن پیدا کنند...

می گویند عاشقت هستند تا همیشه،نه...

فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام شود و؛

این است بازی با هم بودن!


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]


کاش انسانها همان قدر که از ارتفتع می ترسیدند،کمی هم از پستی می ترسیدند !!!

 


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]
♥دِلـتـَنـگـے هــآ.....

گــآه از جـِـنـس ِ اَشـک انـב و گــآه از جـِنـس ِ بـُغـض ؛

گــآه سُـکـوت مـے شَـونـב و خـآمُـوش مــے مـانـنـב

گـاه هــق هـق مــے شَـوَنـב و مـے بـارنـב . .

בلـتـنـگے مـن بـَرایِ تو امـّـا

جِـنـسِ غَـریـــــــبے בارב . .

عکس در حال بارگذاری است. لطفا چند لحظه صبر کنید.

 

برچسب‌ها:
[ سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]
يوسف مى دانست......

 تمام درها بسته هستند......
 اما......! بخاطر خدا .... و به اميد او  ......
حتي به سوي درهاي بسته دويد......
 و تمام درهاي بسته برايش بازشد.......!

"اگر تمام درهاي دنيا هم برويت بسته شدند.....!
 دنبال درهاي بسته بدو.....!
 چون....!
چـــــون ......! 

خداي تو و يوسف يكيست"............!
 
 

برچسب‌ها:
[ سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

 


برچسب‌ها:

[ سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]
 
 
 
آنقدر نیامـدی که دســت به خــیانـــت زدم ...

پاتـــوقِِِِ مان همــان جــای همیشــــگیـــــ است .....

.با * خیالــــتـــــ *دستـــ به یکـــــی کرده ام ;

او مـــرا می بــرد به گذشــــته .....

من هم برایــش خــاطِــ ـ ـ ـ ـــره می بافــــم ....

فـــال قهــــوه میزند و نــفــــرین میکند !

نمیـــداند که ...
من می نوشــــــم فقط به سلامتیــــــــ ِ خودتــــــــــ ! ..

برچسب‌ها:
[ سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

آدمهــــــا کنـــــــــــــــــــارت هستند…

 تــــا کی؟

 تــــــا وقـــــتی که به تو احتــــــــیاج دارند!!

 از پیشـــــت میـــــروند یک روز…

 کــــــــدام روز؟

 وقــــــــتی کسی جایت آمد!

 دوستـــــت دارنــــد…

 تــــــا چــه موقع؟

 تـــــــا موقعــــی که کســِ دیگــر را برای دوست داشتـــن پیدا کنند!

 میـــــگویند عــاشقت هستــند برای همیشه…

 نه…!

 فــــقط تا وقـــتی که نوبت بـــــــازی با تــو تمام شـــود…

 و ایـــن است بــازی بـــــا هــم بـــــودن


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم…

خدایا…

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام …!

 

 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]


سکـــــوت و صبــــــوری آدم ها را به حساب ضــــعف و بی کســــی شان نگذارید،
شاید هنوز به چیــــــــزهایی پای بندند،
چیزهایی که شمـــــــــــــــــــا یادتان نمی آید


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

رسم زندگی این است: روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی
به
همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
و
تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟
این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
....



برچسب‌ها:
[ جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

چقدر دورتر از احساسم ایستاده ای
آنجا که تو ایستاده ای
صدای مرا هم نمی شنوی
.
.

چه برسد به دلتنگی
.. .



برچسب‌ها:
[ جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

وقتی گلدون خونمون شکست ،
 
پدرم گفت : قسمت این بود ،
 
مادرم گفت : هیف شد ،
 
خواهرم گفت : قشنگ بود ،
داداشم گفت : کاش دوتا داشتیم ،
 
اما وقتی دل من شکست کسی به فکرش نبود


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]
تصاویر هنری و زیبای  سیاه سفید  - www.jazzaab.ir


عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است 
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد 
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است 
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را می گیرد 
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد 


 

برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

..... دیشب با خدا دعوایم شد ......

با هم قهر کردیم .....

فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ......

رفتم گوشه ای نشستم ....
چند قطره اشک ریختم.....
 
و خوابم برد .....

صبح که بیدار شدم ....
مادرم گفت ...
 
نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارانی " می آمد ....

 

 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]
مدتی است دیگر از تهِ دل نمیخندم

فقط لب هایم

نقشی به نام لبخند را بازی میکنند
 
تا کسی نفهمد بی تو چه میگذرد



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

کاش..

 

اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟

 

و تو جواب میدی خوبم

 

کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی…!

 

 

 

 

 

برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

دیـــــــگر

استــفــاده نمی کنــم

 

از میــم مالکــیـــت !!!

شـــب بـخـیــــــر

عـزیــزش


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

دلتنگی چه حس بدی است....

تنهایی چه حس بدی است

کاش...

پاره ای ابر میشدم

دلم مهربانی می بارید

کاش نگاهم شرار نور میشد

اشتی میدادش

و

که دوست داشتن چه کلام کاملی است

و

من...

چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!

 

 

برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]
براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد
 
باز هم همه تنهایم گذاشته نمیدانم چه کنم به هرکی دل میبستم او مرا به بازی میدهد
 
از همه کس نا امید شدم
 
هیچ کس نیست که بتوانم به او حرف دلم رابزنم هیچکس حرف دلم را نمیشنود
 
هیچکس نیست حتی به او بگویم دوست دارم و او به این حرف من نخندد و مرا سرزنش نکند
 
 
 
دست می دهی ،
دلتنگی ِ زودرس به دلم می پاشی
و بر حاشیه خیابان کوچکتر می شوی ، کمرنگتر ،
نمی بینمت .
چه خوشبختند تمام عابران کوچه بعدی !
و بعد به خودم که می آیم ،
به یک یه یکِ عابران همین کوچه به چشم احترام می نگرم ؛
شاید کسی عاشق آنها باشد
که رشته های حسادتش من ِ این لحظه را نشانه برود!
 

برچسب‌ها:
[ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

عکس متحرک

یادته یه روزی بهم گفتی:

هر وقت خواستی گریه کنی برو زیرِ بارون که نکنه نامردی اشک هاتو ببینه و بهت بخنده

گفتم: اگه بارون نیومد چی؟؟؟

گفتی: اگه چشم های قشنگ تو بباره آسمون گریه ش میگیره

گفتم: یه خواهش دارم؛ وقتی آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نذار

گفتی: باشه….

حالا امروز من دارم گریه می کنم اما آسمون نمی باره

و تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم می خندی!!!


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

سخت میترسیدم از اینکه من از نژاد شیشه باشم و شکستنی ، او از نژاد جاده باشد و رفتنی ، آری روزها گذشت ، همان شد ، او رفت ، من شکستم !

 


برچسب‌ها:
[ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]
 

برچسب‌ها:
[ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]
صدا بزن مرا
مهم نیست به چه نامی
فقط میم مالکیت را آخرش بگذار
می خواهم باور کنم ، مال تو هستم


برچسب‌ها:
[ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]
 
 

برچسب‌ها:
[ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]
 

برچسب‌ها:
[ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

خـــــــــدا گفت : او را به جهنم ببریـــــــــــد


برگشت و نگاهی به خـــــــدا کــرد


خــــــدا گفت : صبــــــــر کنید ؛ او را به بهشت ببریـــــــــــد


فرشتگان ســـــــــؤال کردند : چــــــــــــرا


جــــواب آمـــــــــــد


چــــــــون او هنوز به من امیدوار است


برچسب‌ها:
[ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

 این روزها فهمیدم که در هیچ قابی نمی گنجم


 اما این تقصیر من نیست شاید هم...


 اما ایستاده ام تا تمامی امروز را نگاه کنم کسی چه می داند


 شاید فردا لحظه ای که هیچ کس انتظار ندارد پرواز کنم.....


برچسب‌ها:
[ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]



عاشق خجالتی:

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .

بهم گفت:”متشکرم”. میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط داداشی” باشم . من عاشقشم . اما من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد.دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش.

نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون نور خورشید بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم . نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بلهرو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد.

من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:
تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما . من خجالتی ام نمی‌دونم همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. .ولی خجالت همه زندگی مو مثل آبی که تو رود میره و منتظر نمیمونه برد


برچسب‌ها:



علی رغم گذشت حدود ۱۰ سال از دوستی شون و ۱ ماه از ازدواجشون هنوز هم با نگاهی مشتاق به هم نگاه میکردن و با نگاهشون همدیگه رو ذوب میکردن. هیچ کدومشون به یاد ندارن که تو این ۱۰ سال حتی یک بار با هم دعوا کرده باشن و از این بابت به دوستیشون افتخار میکردن و صادقانه همدیگه رو دوست داشتن و برای هم میمردن.

هر جفتشون بعد از تعریف وقایع روزانه ساکت شدن و تو فکر فرو رفتن، تنها لحظاتی که سکوت بینشون بود برای این بود که هر دو فکر کنن و این بار هم مثل خیلی لحظات دیگه فکرشون مثل هم بودهر دو داشتن به لحظاتی فکر میکردن که با وجود مشکلات زیاد خانوادهاشون و مسائلی که داشتن با هم دوست مونده بودن و هیچ وقت لحظات خوبشون رو از یاد نبرده بودن. اون شب کلی سر به سر هم گذاشتن و کلی با هم شوخی کردن.

ساعت ۸ شب برای شام بیرون رفتن و ساعت ۱۱ شاد و خندان خونه اومدن و برق خوشبختی از چهره و چشماشون خونده میشد. ساعت ۱۲ بود که آماده خواب بودن و سراغ تخت رفتن و دختره لباس خوابش رو پوشید و دراز کشید و لحظاتی بعد پسره اومد و یکی از اون برق های شیطنت از چشاش بیرون زد و متکاش رو برداشت و رو زمین انداخت و رو زمین خوابید، این اولین باری بود که این کارو میکرد و دختر هم خشکش زده بود و بعد از چند لحظه اونم متکاش رو برداشت و رفت پیش پسره و رو زمین خوابید و لبهاش رو برد طرف گوش پسره و گفت: همیشه با همیم، تو خوبی و بدی و هیچ وقت هم نمیذارم از پیشم بری اقای زرنگ.

و بعدم لبهاش گونه‌های پسر رو لمس کرد و پسر هم اونو بغل کرد و رو تخت خوابوند و دم گوشش گفت: پس تمام لحظات خوب دنیا مال تو و سختیهاش ماله من و هر دو در آغوش هم شب رو به صبح رسوندن.صبح روز بعد پسر ساعت ۸ صبح از خواب بیدار شد و آبی به دست و صورت زد و حدودای ساعت ۸:۱۵ بود که اومد بغل کوچولوی خواب آلوی خودش و با صدای آروم گفت: عسلم پاشو ببین صبح شده، ببین خورشید رو که بهمون لبخند زده.

همیشه بیدار کردن دختر رو خیلی دوست داشت، بعدم دختر نیمه بیدار رو که بدش نمیومد خودش رو به خواب بزنه رو بغل کرد و برد طرف دستشویی و مثل بچه‌ها صورتشو شست و خشک کرد و دختره که از این کارای پسره خیلی خوشش میومد و اونو میپرستید گفت: بسه دیگه، این جوری تنبل میشما و رفت صبحانه رو آماده کرد و با هم خوردن و روزی از روزهای خوب زندگیشون شروع شد.پسره موقع لباس پوشیدن بود که یه دفعه سرش درد گرفت و بدون صدا خودش رو روی یه مبل انداخت. این اولین باری نبود که دچار سر درد میشد ولی کم کم داشت براش عادی میشد،

دلش نمیخواست عشقش رو نگران کنه ولی انگار یه ندایی به دختره خبر داد و اونم از آشپزخونه سرک کشید و با نگاه به چهره پسره همه چیز رو فهمید و اومد پسره رو بغل کرد و گفت که امروز میره و جواب آزمایشهات رو میگیرم و میبرم دکتر

جواب آزمایشها حدود یک هفته بود که آماده شده بود ولی پسر همش برای گرفتن اونا امروز فردا میکرد و بازم میخواست بهونه بیاره که دختر انگشتش رو گذاشت رو لبهای پسر و گفت که حرف نباشه اقا پسرمن امروز میرم و میگیرمشون و میبرم پیش دکتر.

ساعت ۹ پسر از خونه بیرون رفت و دختر هم به طرف ازمایشگاه و بعدم مطب دکتر به راه افتاد و تو مطب دکتر بعد از ۱۰ دقیقه انتظار وارد مطب شد و حدود ۱۵ دقیقه بعد دکتر سراسیمه از اتاقش بیرون اومد و به پرستار گفت که اب قند ببره و بعد از کلی ماساژ شونه‌های دختر و با زور اب قند دختر به هوش اومد و از جاش بلند شد و بدون توجه به اصرار دکتر و پرستار از مطب بیرون اومد ولی تو خیابونا سرگردون بود و نمیدونست کجا میره، انگار با یه چیزی زده بودن تو سرش، مغزش قفل کرده بود

خاطرات مثل فیلم از مغزش میگذشت و هیچ چیز نمیفهمید و انگار که اصلا تو این دنیا نبود. با هزار مکافات خودشو به خونه رسوند و خودش رو پرت کرد رو مبل و اشک بی اختیار از چشماش سرازیر شد و حتی نمی تونست جایی رو ببینه.

ساعت ها و ساعت ها بی اختیار می گذشتن و اون دیگه اشکی براش نمونده بود و دیگه حتی نای گریه کردن هم نداشت.

اولین روزی بود که از صبح حتی یک بار هم به شوهرش تلفن نکرده بود و ۳-۴ بار هم شوهرش زنگ زده بود ولی اون حتی نمی تونست از جاش بلند بشه، چه برسه به اینکه بخواد تلفن رو جواب بده.

ساعت ۶ شوهرش از شرکت بیرون اومد و خودش رو به گل فروشی رسوند و به یاد روز آشناییشون که مصادف با اون روز بود ۱۰ شاخه گل رز به مناسبت ۱۰ سال آشناییشون گرفت و به خونه رفت. برای اولین بار تو این مدت وقتی کلید رو تو قفل گذاشت، کسی در رو براش باز نکرد و اون خودش درو باز کرد و با دلشوره رفت تو خونه و عشقش رو دید که رو مبله و داره به اون نگاه میکنه و یه مرتبه گریه به دختر امون نداد و اشکهاش سرازیر شد و پرید تو بغل پسر و طبق عادت این چند سالشون پسر ساکت اونو به طرف یه مبل رسوند و گذاشت تا گریه کنه و راحت بشه تا آخر سر همه چیزو خودش بگه

یا دفعه صدایی تو گوشش گفت: دخترم تو ماشین منتظرتیمنذار روح اون خدا بیامرز با گریه‌هات عذاب بکشه انقدر اذیتش نکن.

صدای پدر دختر بود امروز بعد از گذشت دقیقا ۲۵ روز از اون روز هنوز صورت پسر جلوی چشمش بود و اصلا باور نمیکرد که ۱۰ سال انتظار برای ۵۵ روز با هم بودن باشه اصلا دلش نمیخواست که گلش جلوی روش پرپر بشه.

اون عشقش رو بعد از ۱۰ سال و در عاشقانه ترین لحظات از دست داده بود و حالا حتی براش اشکی نمونده بود، یه نگاه به آسمون کرد و چهره عشقش رودید و با عصبانیت گفت: این بود قولی که به من دادی و گفتی هیچ وقت منو تنها نمیذاری! تنها رفتی؟؟!!

و صدای پسر رو شنید که گفت: گفتم که همه خوبی ها ماله تو و درد و رنج مال من!


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]

مینویسم بر طریق خاطرات 

من نباشم خط بماند یادگار

 

شاید بعضی وقت ها با خودم فکر میکنم خیلی تنهام به دور و برم نگاه میکنم هرکی در کجا با دوستش گرم گرفته و به هم عشق می ورزند  اما به خودم مینگرم ، هیچ چیز و هیچ کسی نیست که بخواهم به او ابراز عشق یا درد دل کنم خدایا شاید تو تنها کسی باشی که از موضوع باخبری ...... خدایا ! خودت یک هم دم صادق و پاک برای تنهایی هایم بفرست شاید این آخرین درخواستم باشد و تو که این نوشته رو میخونی بدون این نوشته با قلم دلمه و دروغی توش نیست . توی 15سال زندگیم از اول تنها بودم و هیچ کس حتی خانواده این رو حس نکرد تمامی دوستان صمیمی که داشتم بعد از ابراز محبت از من سواستفاده کردند و مرا به بازی گرفته اند تاحالا هیچ کسی پیدا نشده که بتونه تنهایی هایم را پرکند ........  من همچنان به دنبال آن فرد مینگرم تاشاید یه روزی یکی پیداشه ،مثل خودم ، با هم هم دردباشیم 

خدایا ! اشک هایم جلوی چشم هایم را گرفته و نمیگذارد دیگر بنویسم ....

 

تنهایی ...........................تنهایی

 



برچسب‌ها:
[ دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ...یه عاشق تنها... ]


درباره وبلاگ

هیچ کس همراهم نیست * تنهای اول * ♥♥♥ ME & GOD ♥♥♥
موضوعات
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 364
بازدید هفته : 494
بازدید ماه : 670
بازدید کل : 199886
تعداد مطالب : 348
تعداد نظرات : 61
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


....EH

zzz

...Break up With

...I'm Alone


ehsan.jpg

web me